قلم به دست گرفتم قلم به دیده خیسم
حرام باد اگر جز تو از کسی بنویسم
هزار بار صدات کرده ایم و نیست جوابی
هزار جام تهی برده ایم و نیست شرابی
به یک نگاه سر لطفت آرزومندیم
صلای هیچ زنیم و به هیچ خرسندیم
اگر که تشنه به خون گلوی محتضری
به چنته می شودم یافت گردنی و سری
من ایستاده ام اما نزار و خسته تنم
منم هنوز که اِستاده در غبار...منم
محتضر اصفهانی